جدول جو
جدول جو

معنی خاص کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خاص کردن(بِ دَ)
مخصوص کردن، اختصاص دادن. اغتزاز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : این پسر تاش را از خاصگان خود کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381).
کای شده آگاه باستادیم
خاص کن امروز بدامادیم.
نظامی.
در طمع آن بود دو فرزانه را
کز دو یکی خاص کند خانه را.
نظامی.
خاص کند بنده ای مصلحت عام را.
(گلستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرد کردن
تصویر خرد کردن
ریز کردن، کوبیدن و نرم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبط کردن
تصویر خبط کردن
اشتباه کردن، به خطا افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاصل کردن
تصویر حاصل کردن
به دست آوردن، فراهم آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تار کردن
تصویر تار کردن
تاریک کردن، تیره ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(بَگُ کَ دَ)
کنایه از محو کردن و برطرف نمودن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). برهم زدن:
خام کن پختۀتدبیرها
عذرپذیرندۀ تقصیرها.
نظامی (ازآنندراج).
- کسی را خام کردن، کسی را غافل کردن. کسی را بغفلت انداختن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گسیل کردن. روانه کردن. فرستادن: سلطان اشخاص را در طلب او اشخاص کردو در گرد مرکب او نرسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، اسب مائل به یک جانب از تعب و مشقت. (منتهی الارب). الفرس المائل فی احد شقیه بغیاً. (اقرب الموارد) ، یعنی اسب که در دویدن به افراط به یکی از دو سوی مایل و کج شود، چه شق بدین معنی است: شق ّ الفرس، مال فی جریه الی جانب. و بنابراین ترجمه منتهی الارب که آنندراج و فرهنگ های دیگر هم عیناً آنرا نقل کرده اند بکلی غلط است، شتر دراز کشیده تن از نشاط در رفتن. (منتهی الارب). البعیر المعترض فی سیره نشاطاً. (اقرب الموارد) ، مرد کج رخسار. (منتهی الارب). من فی خده میل ٌ. (اقرب الموارد) ، اسب بزرگ تن. (منتهی الارب). الفرس العظیم الشخص. ج، شدف. (اقرب الموارد). مؤنث: شدفاء
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ کَ رَ/ رِ دَ)
رهانیدن. رهاندن. (یادداشت بخط مؤلف) : از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص. (گلستان سعدی). تا بیگناه را خلاص کند. (نصیحه الملوک).
استطاعت در طریق عشق بازی آفت است
کی کند پروانه را از شعله بال و پر خلاص
در قیامت کن خداوندا سلیم خسته را
ز آتش دوزخ به آب روی پیغمبر خلاص.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ حَق ق پَ وَ تَ)
ویژه کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ تَ)
دفن کردن. در خاک چیزی را پنهان کردن. بخاک سپردن. پوشانیدن بزیر خاک، در گور کردن. در قبر نهادن.
- امثال:
خدا پاکمان کند خاکمان کند.
فلانی دو سه شاه را خاک کرده، کنایه از اینکه دورۀ آنها را دیده.
، نابود کردن:
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.
سعدی (بوستان).
جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک
گرد بر گوشۀ نعلین تو نتوان دیدن.
سعدی (طیبات).
، در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن
لغت نامه دهخدا
(بِ شُ دَ)
مخصوص کردن. اختصاص دادن. امری را مختص به امر دیگری کردن. خاص کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاک کردن
تصویر خاک کردن
بخاک سپردن، دفن کردن، پوشانیدن بزیر خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خار کردن
تصویر خار کردن
مو را با شانه خار کردن، از هم جدا کردن موهای ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاو کردن
تصویر تاو کردن
گرم کردن، بسلامتی نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار کردن
تصویر تار کردن
تاریک ساختن، کدر کردن تعرض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاز کردن
تصویر تاز کردن
تاختن حمله کردن تعرض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلص کردن
تصویر تخلص کردن
ذکر نمودن شاعر نام خود را در شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر کردن
تصویر خبر کردن
آگاهانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبط کردن
تصویر خبط کردن
اشتباه کردن، بخطا رفتن، از راه مستقیم منحرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
به پایان رساندن سپری کردن، مهر کردن، نپی خواندن تا به پایان به آخر رسانیدن انجام دادن تمام کردن، مهر کردن، قرآن را از اول تا آخر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ویران کردن مقابل آباد کردن، تباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
(خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود، خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن: (تنم میخارد) یا تنش میخارد. میل بکتک خوردن دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارج کردن
تصویر خارج کردن
کنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
الفنجیدن فرا آوردن توزیدن ویندیدن جمع کردن فراهم آوردن تحصیل کردن، نتیجه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال کردن
تصویر حال کردن
کیف کردن، شعف، وجد، طرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب کردن
تصویر باب کردن
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
نفخ، ورم و متورم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخل کردن
تصویر اخل کردن
در کاری خلل وارد آوردن کار شکنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرا گرفتن فرا ستدن، دریافتن، برداشت کردن گرفتن ستدن یافتن دریافت کردن، فرا گرفتن درک کردن، یا اخذ کردن از... برداشت کردن از
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک کردن
تصویر خاک کردن
((کَ دَ))
به خاک سپردن، دفن کردن، در کشتی، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن
فرهنگ فارسی معین
نجات دادن، رهاندن، آزاد کردن، رهانیدن
متضاد: گرفتار کردن، اعدام کردن، کشتن، آسوده کردن، خلاصی بخشیدن، خلاصی یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دفن کردن، مدفون ساختن، به زمین زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گول زدن، فریب دادن، رودست زدن، اغفال کردن، غفلت زده کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد